کد مطلب:148699 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:290

حسین در راه بین النهرین
بعد از این كه حسین (ع) با همراهان از مكه خارج شد تصمیم گرفت كه بین خود و كسانی كه در مكه مامور بودند او را به قتل برسانند فاصله به وجود بیاورد و ذات عرق را منزل اول قرار داد و از عمره گذشت و به ذات عرق رسید.

ذات عرق، مانند عمره یك واحد نبود بلكه یك شهر اما كوچك به شمار می آمد و تمام وسائل زندگی در آن وجود داشت [1] .


(همام بن غالب)، معروف به (فرزدق) كه از شعرای برجسته عرب بود و در نتیجه سال شصتم هجری باتفاق مادرش برای شركت در مراسم حج به مكه می رفت در روز هفتم ذیحجه به ذات عرق رسید.

گفتیم كه راجع به تاریخ حركت حسین (ع) از مكه به سوی كوفه چند روایت هست.

همام بن غالب معروف به فرزدق می گوید روز هفتم ذیحجه كه بذات عرق رسیدم حسین (ع) را در آن جا دیدم و اگر این طور باشد حسین قبل از هشتم ذیحجه و هم چنین قبل از هفتم آن ماه از مكه حركت كرده كه همام بن غالب او را در هفتم ذیحجه در ذات عرق دیده است.

حسین (ع) بعد از این كه وارد ذات عرق شد در آبادی منزل نكرد بلكه دستور داد كه خیمه های او و همراهان را كنار آبادی افراشتند و همام بن غالب وقتی آن خیمه ها را دید از یكی از سكنه محل پرسید این خیمه ها از كیست؟ و جواب شنید كه از حسین بن علی (ع) و همراهانش می باشد.

از مفاد گفته همام بن غالب معلوم می شود كه او می دانسته كه حسین (ع) در مكه است و وقتی شنید كه حسین در آن موقع در آنجاست فكر كرد كه لابد در سفر بوده و اینك در حال رجعت می باشد تا این كه به مكه برود و در مراسم حج شركت نماید.

مرد شاعر كه می دانست حسین (ع) به شاعران توجه دارد و خود شعر می سراید تصمیم گرفت كه نزد وی برود و خود را معرفی كند.

همام بن غالب چون شماره خیمه ها زیاد بود نتوانستم به سهولت خیمه حسین (ع) را پیدا كنم و بعد از این كه خیمه او را به من نشان دادند به آن نزدیك گردیدم و حسین (ع) را كه نشسته بود دیدم و از وضع قیافه اش فهمیدم كه به اطراف توجه ندارد و مثل این كه در خود فرورفته و لبهایش تكان می خورد و بعد از این كه نزدیكتر شدم صدایش را شنیدم و فهمیدم كه مشغول تلاوت قرآن است و لابد به همین جهت در خود فرورفته بود و به اطراف توجه نداشت [2] .


به خیمه نزدیك شدم و وقتی حسین (ع) مرا دید سلام كردم و او جواب مرا با گرمی داد و پرسید آیا با من كاری داری؟

خود را معرفی كردم و گفتم از بصره می آیم و برای حج می روم.

حسین (ع) مرا دعوت به نشستن كرد و من گفتم از این جا می گذشتم و چشمم به خیمه ها افتاد و بعد از این كه دانستیم این خیمه ها از كیست، فرصت را برای رسیدن به حضور تو غنیمت شمردم و حس می كنم كه برای حج به مكه می روی؟

حسین گفت نه ای فرزدق ومن از مكه می آیم.

حیرت زده گفتم آیا در این موقع كه آغاز مراسم حج است از مكه عزیمت كرده ای؟

حسین گفت بلی ای فرزدق چون اگر در مكه می ماندم به قتل می رسیدم یا دستگیر می شدم.

فرزدق می گوید وقتی من آن سخن را از امام شنیدم سكوت كردم و به فكر فرو رفتم.

اندیشه ام مربوط به این بود كه می دانستم حسین (ع) مردی دلیر است و از مرگ بیم ندارد و لذا حركت او از مكه در ایامی كه باید مراسم حج صورت بگیرد بایستی علتی برتر از خطر مرگ داشته باشد.

جرئت نداشتم به امام بگویم تو كه از مرگ نمی ترسی چرا به مناسبت این كه در معرض خطر مرگ بودی، مكه راترك نمودی.

اگر این حرف را می زدم اسائه ادب نسبت به امام بود ولی خود حسین (ع) به اندیشه ام پی برد و گفت:

می دانم برای چه سكوت كرده ای و در چه فكر هستی.

تو فكر می كنی من كه از مرگ بیم ندارم چرا در ایام حج مكه را ترك كردم اما، من از این جهت مكه را در این موقع ترك كردم تا وظیفه ای را كه خداوند برای من تعیین كرده است به انجام برسانم.

گفتم آری، بدون تردید همین طور است و تو ای اباعبدالله مردی نیستی كه از ترس مرگ، در ایام حج از مكه خارج شوی.

آنگاه از من پرسید وضع مردم بین النهرین را چگونه دیده ای؟ و آیا آن ها كسانی هستند كه نسبت به من وفاداری نمایند.


گفتم مردم بین النهرین امروز نسبت به تو وفادار هستند ولی من اطمینان ندارم كه در روز امتحان نیز وفادار بمانند.

حسین (ع) گفت من یاری مردم بین النهرین را برای رستگاری خود آنها می خواهم و برای من بزرگترین یاری ها یاری خداوند است.

گفتم ایا اباعبدالله آیا قصد داری به بین النهرین بروی؟

حسین (ع) گفت بلی. گفتم: با این كه می دانم كه تو از كسی بیم نداری و به یاری خداوند متكی هستی از دو روئی مردم بین النهرین بر حذر باش.

حسین (ع) گفت من وظیفه ای را كه خداوند برای من معین كرده به موقع اجرا می گذارم (والله یفعل ما یشاء) [3] .

هنگامی كه می خواستم بروم حسین (ع) با این كه می دانست من مستطیع هستم و گرنه عازم زیارت خانه خدا نمی شدم چون مردی كریم بود دو سكه زر به من داد كه یادگاری از او نزد من باشد و من بعد از آن اجازه رخصت گرفتم و از مخیم حسین (ع) مراجعت كردم [4] .

حسین (ع) یك روز و به روایتی دو روز در ذات عرق توقف كرد و آن گاه، خیمه ها را برچیدند و به حركت درآمدند و بدون این كه در (قبه) كه آبادی بود توقف نمایند، خود را به (ثعلبیه) رسانیدند.

از تعریفی كه جغرافیا نویسان اسلامی (بعد از این كه نوشتن جغرافیا متداول گردید) از ثعلبیه كرده اند به نظر میرسند كه آنجا دارای كاریز بوده است.

اما قدیمی ترین جغرافیا كه از طرف نویسندگان اسلامی نوشته شده مسبوق به قرن سوم هجری است و جغرافیائی راجع به دنیای اسلامی نداریم كه جغرافیا نویسان مسلمان نوشته باشند و قدمی تر از قرن سوم باشد.

آیا در ذیحجه سال شصتم هجری كه حسین (ع) وارد ثعلبیه شد آن جا كاریز داشته است، یا این كه بعد در آن منطقه كاریز حفر كردند؟

كاریز از ابداعات ایرانیان بود و در عربستان قبل از ورود اعراب به ایران كاریز حفر نمی شد، چون اعراب دریافتن منبع آب زیرزمینی مانند مقنی های ایرانی تخصص نداشتند و نمی توانستند منبع آب زیرزمینی را كشف نمایند تا این كه كاریز حفر كنند و چاه اصلی یا مادر چاه كاریز را روی منبع آب زیرزمینی حفر نمایند اما بعد از این كه اعراب وارد ایران شدند، و كاریزهای آن كشور را دیدند در صدد برآمدند كه در عربستان هم


كاریز حفر نمایند و پیوسته مقنی های ایرانی متصدی حفر كاریز می شدند.

این را هم باید گفت كه در شام (سوریه) حفر كاریز متداول بود و مردم شام حفر قنات را از ایرانیان فراگرفته بودند و اعراب عربستان با شام رابطه داشتند و بین عربستان و شام كاروان حركت می كرد و شاید قبل از این كه اعراب وارد ایران شوند عرب ها رسم حفر كاریز را از مردم سوریه فراگرفتند و با كمك مقنی های شامی، در عربستان كاریز حفر كردند و شماره قنوات در عربستان محدود بود.

چون در طول سواحل غربی عربستان (سواحل دریای قلزم) احتیاج به حفر كاریز نداشتند و كنار دریا، در هر نقطه كه زمین را حفر می كردند به آب می رسیدند و با دلو از چاه كم عمق آب برمی داشتند.

در قسمت های بیابانی عربستان هم حفر قنات امكان نداشت زیرا منبع زیرزمینی آب نبود تا این كه بتوان قنات حفر كرد.

عرب ها فقط در نقاطی می توانستند مبادرت به حفر قنات نمایند كه كوه، در آنجا وجود داشته باشد و منبع آب زیرزمینی بوجود بیاید.

وقتی حسین (ع) و همراهان وارد ثعلبیه شدند، یك كاروان بزرگ نیز وارد شد و آن كاروان از شمال می آمد و می خواست كه به ریاض واقع در مشرق برود و مسافرین كاروان سوداگر بودند و بین آن ها مردی بود به اسم (ابوهره اسدی) كه از وفاداران آل علی محسوب می گردید.

اگر كاریز ثعلبیه در آن موقع وجود داشته به روایتی خیمه های حسین (ع) و همراهانش را نزدیك مظهر قنات افراشته بودند و كاروانیان هم نزدیك قنات بارها را از پشت شتران فرود آوردند و آن ها را رها كردند تا این كه به صحرا بروند و برای موقع نشخوار، غذا ذخیره نمایند.

ابوهره اسدی بعد از نماز شام، نزد حسین رفت و از سلامت او و فرزندانش جویا گردید.

آن مرد اطلاع نداشت كه مردم بین النهرین از حسین دعوت كرده اند كه آن جا برود و نمی دانست كه حسین، مسلم بن عقیل را به نمایندگی خود به بین النهرین فرستاده است.

از مذاكره حسین (ع) با ابوهره اسدی كه در بعضی از مآخذ نوشته شده چنین برمی آید كه قبل از این كه حسین (ع) از مكه حركت كند گزارش مسلم بن عقیل راجع به ابراز وفاداری از طرف مردم كوفه به او رسیده بود چون در جواب پرسش ابوهره اسدی گفت كه مردم كوفه به موجب گزارشی كه مسلم بن عقیل، نماینده من فرستاده از من خواسته اند تا این كه به بین النهرین بروم. من هم تشخیص دادم كه وظیفه ای را كه بر عهده دارم در بین النهرین بهتر به موقع اجرا خواهم گذاشت.

ابوهره اسدی هم از این كه حسین در آن موقع از مكه خارج شده و راه بین النهرین را پیش گرفته حیرت كرد و علت آن را جویا شد.

جوابی كه حسین به او داد پاسخی بود كه فرزدق از وی شنید و ابوهره اسدی بعد از شنیدن آن پاسخ گفت اگر خود را در معرض خطر می بینی من از ادامه مسافرت


به سوی ریاض صرف نظر خواهم كرد و با مردان خود به تو ملحق خواهم شد و حفاظت تو را بر عهده خواهم گرفت.

حسین گفت حافظ اصلی من خداست و بعد اشاره به خیمه ها كرد و اظهار نمود در این خیمه ها عده ای از مردان دلیر هستند كه در مكه از من حفاظت می كردند و این جا هم حفاظت می كنند و من مایل نیستم كه تو برای حفاظت من از ادامه مسافرت، صرف نظر كنی و دچار زحمت شوی.

ابوهره اسدی گفت من دچار زحمت نمی شوم و تو را پیشوای مذهبی خود می دانم و اطاعت از امر تو را از واجبات به شمار می آورم.

حسین گفت به مسافرت خود ادامه بده و در ریاض بزن و فرزندانت ملحق شو.

ابوهره اسدی دیگر از آن مقوله صحبت نكرد و از حسین (ع) خداحافظی كرد و رفت.

طبق یك روایت دیگر حسین توقف خود را در ثعلبیه طولانی كرد تا این كه گزارش مسلم بن عقیل، یا گزارش دوم وی، به او رسید.

اگر این روایت صحیح باشد معلوم می شود كه تا آن تاریخ از طرف مسلم گزارشی به حسین (ع) نرسیده بود. با این كه حسین (ع) گزارش اول مسلم را مشعر بر این كه مردم كوفه نسبت به او ابراز وفاداری كرده اند كافی نمی دانست و انتظار گزارشی دیگر را از مسلم می كشید.

گزارش دوم كه قبل از كشته شدن مسلم در راه بود در ثعلبیه به حسین (ع) رسید و به روایتی نرسید و حسین (ع) چون خبری جدید از مسلم دریافت نكرد از ثعلبیه به راه افتاد و مسلم هم دیگر نمی توانست گزارشی برای حسین (ع) بفرستد چون در روز هشتم ماه ذیحجه كه حسین (ع) از مكه حركت كرد مسلم بن عقیل در كوفه كشته شد.

گفتیم كه عبیدالله بن زیاد حاكم بصره، به فرمان یزید بن معاویه حام كوفه نیز شد و بعد از این كه جانشین خود را در بصره تعیین كرد راه كوفه را پیش گرفت تا این كه شغل جدید را احراز نماید.

مورخین اسلامی راجع به طرز مسافرت ابن زیاد از بصره به كوفه به طور متفاوت نویسندگی كرده اند.بعضی نوشته اند كه عبیدالله بن زیاد با عده ای از مردان مسلح كه یك قشون كوچك را تشكیل می دادند راه كوفه را پیش گرفت.

بعضی دیگر گفته اند كه او به تنهائی و بدون این كه حتی یك خادم با خود ببرد به سوی كوفه به راه افتاد.

بعضی گفته اند كه عبیدالله بن زیاد از راه شط فرات كه راه معمولی مسافرت به كوفه (از جنوب بین النهرین به آن شهر) بود عازم آن شهر گردید.

اما برخی گفته اند كه وی راه دجله را انتخاب كرد تا این كه بتواند بدون اطلاع مردم كوفه وارد آن شهر شود.

از نوشته بعضی دیگر از مورخین چنین برمی آید كه عبیدالله بن زیاد نه از راه شط فرات به كوفه رفت و نه از راه شط دجله، بلكه از نشستن بر كشتی صرف نظر كرد و


از راه خشكی، به سوی كوفه به راه افتاد و چون مسافرت با كشتی سهل بود و مسافر می توانست مقداری زیاد بار، و عده ای كثیر از افراد را با خود ببرد و بردن اسب و شتر هم با كشتی امكان داشت، به قاعده عبیدالله بن زیاد، بایستی از راه آب به سوی كوفه حركت كرده باشد.

روایت دیگر مشعر بر این است كه عبیدالله بن زیاد وقتی به كوفه رسید خود را به شكل حسین بن علی (ع) آراست تا این كه مردم كوفه تصور نمایند كه وی حسین است كه از مكه آمده و می خواهد وارد شهر شود.

لازمه صحت این روایت این است كه عبیدالله بن زیاد اطلاع داشته باشد كه حسین از مكه به راه افتاده و عازم بین النهرین است و چون حسین با همراهان خود حركت می كرد عبیدالله بن زیاد كه می خواست به شكل حسین وارد كوفه شود، نمی توانست تنها باشد و ناگزیر، عده ای با او بودند.

با این كه شب بود عده ای كثیر به استقبال عبیدالله بن زیاد كه تصور می كردند (حسین بن علی - ع) است رفتند ولی در هیچ مأخذ دیده نشده كه مسلم بن عقیل به استقبال حسین (ع) رفته باشد.

آیا مسلم می دانسته شخص كه در آن شب وارد شهر می شود ابن زیاد است نه حسین (ع).

در این صورت برای چه به مردم نگفت كه مسافری كه وارد می شود عبیدالله بن زیاد است و به استقبالش نروید.

مسلم بن عقیل كه در كوفه هشتاد هزار طرفدار داشت (با توجه به این كه گفتیم كوفه دارای آن جمعیت نبود كه هشتاد هزار مرد با مسلم بیعت كنند) چرا در آن شب جلوی عبیدالله بن زیاد را كه مطلع بود دشمن حسین (ع) می باشد نگرفت؟

مسلم بن عقیل در آن شب كه عبیدالله بن زیاد با شكل ظاهری حسین (ع) وارد كوفه شد می دانسته كه او (حسین) است یا این كه می دانسته كه وی عبیدالله بن زیاد می باشد.

اگر او را حسین (ع) می دانست چرا مثل سایر مردم به استقبال نرفت؟

مگر او نماینده حسین (ع) در كوفه نبود و مگر وظیفه اخلاقی او حكم نمی كرد كه به استقبال حسین (ع) برود؟

چه شد كه تمام طرفداران حسین (ع) در كوفه مطلع شدند كه در آن شب حسین (ع) وارد می شود و فقط مسلم بن عقیل از این واقعه بدون اطلاع ماند؟

آیا رسم و عادت اقتضا نمی كرد كه مردم وقتی از ورود حسین (ع) مطلع شدند نزد مسلم بروند تا این كه به اتفاق وی كه نایب حسین (ع) یا نماینده وی بود، از پیشوای مذهبی خود استقبال كند.

عقل قبول نمی كند كه در شهر كوفه تمام طرفداران حسین از ورود او مستحضر شده باشند و فقط مسلم بی اطلاع مانده باشد.

از طرف دیگر عقل قبول نمی كند كه مسلم فهمیده باشد كه آن مسافر حسین (ع)


نیست بلكه ابن زیاد است و به طرفداران حسین نگفته باشد كه از استقبالش خودداری نمایند.

مگر این كه طرز ورود عبیدالله بن زیاد به كوفه غیر از آن باشد كه گفته اند و او هنگام ورود به آن شهر خود را به شكل ظاهری حسین (ع) در نیاورد بلكه با هویت واقعی خود، وارد كوفه گردید.

در مورد این كه مسلم بن عقیل از عبیدالله بن زیاد جلوگیری نكرد می توان گفت كه چون حسین (ع) مایل نبوده بین مسلمین، جنگ برادر كشی در بگیرد و مسلم می دانسته لازمه جلوگیری از ورود عبیدالله بن زیاد حاكم جدید كوفه، خون ریزی است لذا پیروان حسین را وادار به ممانعت از ورود ابن زیاد نكرد.

اما در مورد این كه مسلم بن عقیل از حسین (ع) استقبال نكرد هیچ علت عقلائی را نمی توان پذیرفت و فقط می توان گفت روایت مربوط به این كه عبیدالله بن زیاد خود را به شكل ظاهری حسین (ع) ساخت و هنگام شب وارد كوفه شد، صحت ندارد.

به نظر می رسد كه دستگاه جاسوسی یزید بن معاویه كه در دوره خلافت پدرش (معاویه) به وجود آمد به خوبی از نیت مسلم بن عقیل آگاه بوده و می دانسته كه آن مرد به تبعیت از نظریه حسین (ع) شمشیر از غلاف نخواهد كشید و گرنه ابن زیاد به تنهائی، یا با عده ای معدود، قدم به شهری كه در آن هشتاد هزار مرد به توسط مسلم با حسین (ع) تبعیت كرده بودند نمی نهاد.

خودداری مسلم بن عقیل از جنگ، برای ممانعت از ورود عبیدالله بن زیاد به كوفه، از نظر اخلاقی مستحسن بود و مسلم نخواست كه قطره ای از خون مسلمین بر زمین چكیده شود.

اما باید تصدیق كرد كه از نظر سیاسی مطابق صلاح او نبوده است.

چون مسلم با خودداری از جنگ، و آزاد گذاشتن عبیدالله بن زیاد برای ورود به كوفه، در واقع خود را تحت محاصره دشمن قرار داد.

روایتی كه حكایت می كند عبیدالله بن زیاد به شكل ظاهری حسین بن علی (ع) وارد كوفه شد از این قرار است:

مردم كوفه هنگام عصر برای استقبال از حسین (ع) از شهر خارج شدند، ولی هر قدر جاده را از نظر گذرانیدند حسین (ع) نمایان نشد و بعد آفتاب غروب كرد و شب فرود آمد.

دو ساعت بعد از غروب آفتاب كه هوا به كلی تاریك شده بود عده ای سوار نمایان شدند و در پیشاپیش آن ها مردی با احتشام سوار بر قاطر حركت می كرد و عمامه ای گران بها بر سر و لباسی فاخر در برداشت و یكی از زن ها كه به استقبال آمده بود تا آن مرد را دید بانك زد به خدای كعبه سوگند یاد می كنم كه او حسین بن علی (ع) و فرزند فاطمه (ع) می باشد.

عبیدالله بن زیاد جوابی به آن زن نداد و همچنین سلام و خوش باش دیگران را بدون جواب گذاشت و با همراهان وارد شهر شد.


لابد عبیدالله بن زیاد از این جهت سكوت كرد كه صدایش بگوش مردم نرسد.

صدای حسین (ع) صدای مكی بود و او زبان عربی را با لهجه مردم مكه صحبت می كرد. اما عبیدالله بن زیاد زبان عربی را با لهجه شهرستانی تكلم می نمود.

باید دانست كه تمام مردم حجاز (مكه جزو حجاز بود) با یك لهجه صحبت نمی كردند و در قسمت های مختلف حجاز، با لهجه های محلی تكلم می نمودند.

هم امروز با این كه وسائل ارتباط طوری توسعه یافته كه در كشورهای اروپا تفاوت بین پایتخت و شهرستان ها از بین رفته، در آلمان و انگلستان و فرانسه لهجه های محلی باقی است.

نزدیك یك صد و بیست سال است كه شهرهای آلمان و انگلستان و فرانسه با راه آهن به هم مربوط شده و مسافرت بین شهرها آسان گردیده و در این قرن رادیو و تلویزیون از راه گوش ذهن ها را برای فراگرفتن لهجه پایتخت ها آماده می كند و باز تفاوت لهجه در آلمان و انگلستان و فرانسه (از كشورهای دیگر نام نمی بریم) باقی است [5] .

حسین در مدینه متولد شد اما زبان عربی را با لهجه مكی صحبت می كرد زیرا پدر و مادرش با آن لهجه صحبت می كردند.

مردم وقتی دیدند كه حسین (ع) سكوت كرده آن را حمل بر خستگی نمودند و اندیشیدند چون وی خسته شده حال حرف زدن ندارد و بعضی هم فكر كردند كه شاید حسین آن ها را لایق نمی داند كه با آنان صحبت كند و وقتی به بزرگان شهر رسید صحبت خواهد كرد.

در حالی كه حسین (ع) پیش میرفت و استقبال كنندگان در عقب او و همراهانش حركت می كردند از معابر كوفه گذشتند و با ارك حكومتی یا دارالاماره رسیدند.

نعمان بن بشیر حاكم كوفه وقتی شنید كه حسین وارد كوفه می شود دانست كه نمی تواند از ورودش به شهر ممانعت نماید.

او می دانست كه حسین (ع) در كوفه ده ها هزار طرفدار دارد و هر گاه بخواهد از ورود حسین ممانعت نماید طرفدارانش مبادرت به جنگ خواهند كرد و او را خواهند كشت.

این بود كه در صدد ممانعت از ورود حسین (ع) برنیامد اما تصمیم گرفت كه نگذارد حسین ارك حكومتی (دارالاماره) را تصرف كند.

حسین ساختگی، از شهر گذشت و به ارك حكومتی رسید و به همراهان خود اشاره كرد كه دروازده ارك را بكوبند.

آن ها دروازه را كوبیدند و نعمان بن بشیر انصاری حاكم كوفه كه می دانست حسین وارد شهر شده خود را به بالای حصار رسانید.


او در تاریكی صورت حسین را نمی دید ولی از شكوه او می فهمید كه باید حسین (ع) باشد و سر را خم كرد و گفت من میل دارم كه احترام تو محفوظ بماند ولی اگر بخواهی وارد ارك حكومتی بشوی ناگزیرم كه از ورودت جلوگیری كنم و در آن موقع احترام تو از بین خواهد رفت.

روایتی دیگر وجود دارد مشعر بر این كه عبیدالله بن زیاد وقتی وارد كوفه شد با این كه شب بود نقابی بر چهره داشت تا این كه مردم صورتش را نبینند.

اگر این روایت درست باشد باید گفت كه طرفداران حسین در كوفه بسیار ساده بودند كه آن مرد نقابدار را حسین فرض كردند چون حسین كه می دانست طرفدارانش در كوفه با اشتیاق منتظر دیدنش هستند نمی بایستی نقاب بر صورت بیندازد و چهره را از آنها بپوشاند و بر حسب قاعده مردی كه پیشوای مذهبی است و می داند مریدانش منتظر وی هستند خود را به آنان نشان می دهد.

یك مرتبه دیگر می گوئیم كه در قرن اول هجری برای ثبت وقایع اسلامی كتاب نوشته نشد و كتابهای تاریخ را از قرن دوم هجری شروع به نوشتن كردند و مورخین، چاره نداشتند جز آن كه تاریخ را از سینه ی كسانی كه وقایع را از دیگران شنیده بودند استخراج كنند و به این جهت روایات مربوط به قسمت هائی از تاریخ قرن اول هجری اختلاف پیدا كرد.

عبیدالله كه شتاب داشت هر چه زودتر وارد ارك حكومتی بشود و در پناه دیوارهای آن قرار بگیرد مردد بود چه كند.

اگر خود را به نعمان نمی شناسانید وی در را به رویش باز نمی كرد و اگر می شناسانید مردم صدایش را می شنیدند و می فهمیدند كه وی حسین (ع) نیست.

بعد به خود گفت كه حسین (ع) هنوز وارد این شهر نشده و مردم صدایش را نشنیده اند و لذا اگر من بدون این كه اسم خود را ببرم قدری با نعمان صحبت كنم مردم نخواهند فهمید كه من حسین نیستم.

لذا سر را بلند كرد و بانك زد ای نعمان بن بشیر انصاری آیا مرا نمی شناسی و نمی دانی كه هستم... بگو در را بگشایند كه من وارد ارك شوم.

نعمان كه صدای عبیدالله را شناخت و دانست كه حكمران جدید كوفه است معذرت خواست و گفت من تو را نشناختم و گرنه در را باز می كردم و هم اكنون می گویم كه در را باز كنند.

وقتی عبیدالله سر بلند كرد و با نعمان بن بشیر انصاری صحبت نمود مردی وی را شناخت و حیرت زده بانك زد این حسین نیست بلكه فرزند (مرجانه) است.

مرجانه اسم مادر عبیدالله بن زیاد بود و آن زن بین مردم شهرتی نیكو نداشت.

وقتی مردم شنیدند كه آن قاطر سوار حسین نیست بلكه عبیدالله است به خشم درآمدند و اگر آن موقع دروازه ارك باز نمی شد و عبیدالله سوار بر قاطر وارد ارك نمی گردید با این كه عده ای با او بودند ممكن بود مورد حمله بگیرد.


بعد از ورود او، همراهانش نیز وارد ارك شدند و دروازه را بستند تا این كه مردم وارد دارالاماره نشوند.

آن شب عبیدالله تا بامداد در ارك یا دارالاماره بیدار بود و بیم داشت كه مورد حمله قرار بگیرد یعنی مردم به ارك حمله كنند.

در تمام كوفه فهمیدند كه عبیدالله بن زیاد حاكم بصره، با عنوان حاكم كوفه وارد آن شهر شده است و با این كه در آن شب عبیدالله خود را در معرض خطر می دید روز بعد، خطر از بین رفت و عبیدالله نه فقط در ارك حكومتی در معرض خطر نبود بلكه در مسجد بزرگ شهر برای مردم وعظ كرد. معلوم نیست كه در آن شب تا صبح چه واقعه ای اتفاق افتاد كه خشم مردم كوفه نسبت به عبیدالله مبدل به حال تسلیم گردید.

كتب مورخین شرق در این خصوص ساكت است و علت را ننوشته اند.

اگر مسلم بن عقیل در آن شب به هواخواهان حسین كه در كوفه بودند می گفت كه از حاكم جدید اطاعت نمایند می پذیرفتیم كه مردم به دستور مسلم از حاكم جدید اطاعت كردند. اما مسلم در آن شب چیزی نگفت و به طور كلی در تواریخ شرق، از گفتار و كردار مسلم، در شبی كه عبیدالله بن زیاد وارد كوفه شد، اثری وجود ندارد یا اگر هست ما آن سند تاریخی را ندیده ایم.

گفتار و كردار مسلم در شبی كه عبیدالله بن زیاد وارد كوفه شد محور واقعه قتل اوست و باید دانسته شود كه او در آن شب چه گفت و چه كرد اما در كتب مورخین شرق، حتی اشاره ای هم به گفتار و كردار مسلم بن عقیل در آن شب نشده در صورتی كه مسلم در آن شب در كوفه بود و اگر در آغاز می اندیشید كه حسین وارد شهر شده (كه آن هم گفتیم قابل قبول نیست) بعد از این كه مردم دانستند كه آن مسافر عبیدالله بن زیاد است وی باید چیزی بگوید و اقدامی بكند، و لو برای جلوگیری از خونریزی بگوید كه مردم باید از حاكم جدید اطاعت نمایند.

اما تمام مورخین شرق یا آن ها كه ما آثارشان را دیده ایم در مورد گفتار و كردار مسلم در آن شب ساكت هستند و بامداد روز بعد، مردم از دعوت حاكم جدید برای اجتماع در مسجد بزرگ شهر اطاعت كردند و در آنجا مجتمع شدند و وعظ عبیدالله را كه وعظ مذهبی نبود بلكه یك اولتیماتوم سیاسی به شمار می آمد شنیدند.

در آن موقع، حكام بلاد اسلامی وقتی كه می خواستند چیزی به مردم بگویند از آن ها دعوت می كردند كه در مسجد مجتمع شوند و وقتی حضور یافتند عبیدالله بن زیاد وارد مسجد شد، و برای مردم صحبت كرد و آن مرد كه شب قبل تا صبح در ارك حكومتی از بیم تهاجم مردم به ارك نخوابید طوری با شدت صحبت كرد كه گوئی در راس یك ارتش پنجاه هزار نفری وارد كوفه شده است.

وی می دانست كه حسین در كوفه هشتاد هزار طرفدار دارد كه با او بیعت كرده اند و نیز می دانست كه نماینده حسین (ع) در كوفه می باشد و آن هشتاد هزار نفر كه در آن شهر هستند فرمانده دارند


و لذا آن ها را باید به چشم یك ارتش دید نه عده ای منفرد و متفرق كه نمی دانند از كه اطاعت كنند و زیر كدام پرچم قرار بگیرند [6] .

در آن روز عبیدالله بن زیاد بایستی می فهمید كه مسلم بن عقیل كه در كوفه است می تواند طرفداران حسین (ع) را علیه او بشوراند. حتی اگر به او سپرده باشند كه شمشیر از غلاف نكشد، وقتی تهدیدهای عبیدالله بن زیاد را بشنود به خشم در می آید و شكیبائی هر كس اندازه ای دارد وقتی كاری كردند كه ظرفیت شكیبائی پر شد و لبریز گردید صبورترین افراد شروع به ستیزه می كند.

پس عبیدالله بایستی در آن روز در مسجد كوفه نرم و ملایم حرف بزند تا این كه مسلم بن عقیل و طرفداران حسین (ع) را خشمگین ننماید. اما در آن روز عبیدالله بن زیاد بیشتر راجع به شمشیر و تازیانه صحبت كرد و گفت من دارای شمشیر و تازیانه هستم و هر كس كه با یزید بن معاویه و من كه نماینده اش می باشم مخالفت كند از ضربات تازیانه من جان خواهد سپرد یا این كه سرش با شمشیر از بدن جدا خواهد گردید و من كسی هستم كه در صورت لزوم، تمام مردان كوفه را به قتل خواهم رسانید و آسیاب ها را از خون آن ها به گردش در خواهم آورد [7] .

عبیدالله بن زیاد گفت:

هر كس كه در این شهر زندگی می كند اگر بخواهد كه جان و مالش مصون بماند و زن و فرزندانش اسیر نشوند باید از خلیفه یزید بن معاویه و من كه نماینده او در این شهر هستم اطاعت نماید و گرنه به هلاكت خواهد رسید و مالش ضبط خواهد شد و زن و فرزندانش اسیر خواهند گردید و من برای كشتن مخالفین خلیفه، یزید بن معاویه، چند جلاد با خود آورده ام و اگر ضروری باشد جلادان دیگر هم استخدام خواهم كرد.

با چه نیروئی عبیدالله بن زیاد آن روز در مسجد كوفه آن نطق راكرد؟

او می دانست كه نعمان حاكم سابق كوفه بیش از دویست و پنجاه شرطه ندارد و به فرض این كه عبیدالله بن زیاد با یك صد سوار وارد كوفه شده باشد، شماره سربازانش به سیصد و پنجاه نفر می رسد و چگونه حاكم جدید می خواست با سیصد و پنجاه نفر، با هشتاد هزار نفر از طرفداران حسین بجنگند؟ باز اگر طرفداران حسین متفرق بودند و فرمانده نداشتند، حاكم می توانست با آن سیصد و پنجاه نفر عده ای از متنفذین آن ها را دستگیر


و به زندان بیندازد تا این كه دیگران بدانند كه باید بر جای خود بنشینند. اما طرفداران حسین (ع) متشكل بودند و فرمانده داشتند و اگر جنگی در می گرفت در كمتر از یك ساعت تمام پیادگان و سواران حاكم جدید را معدوم می كردند. مسلم بن عقیل بعد از این كه وارد كوفه شد به طوری كه گفتیم در خانه سلیمان بن صرد خزاعی منزل كرد و در آن خانه بود كه طرفداران حسین (ع) به توسط او با حسین بیعت كردند. پس از این كه تمام بیعت كنندگان به توسط مسلم با حسین (ع) بیعت نمودند مسلم فراغت به دست آورد. تا آن موقع آن مرد نمی توانست از خانه سلیمان بن صرد خزاعی خارج شود. برای این كه از طلوع صبح تا نیمه شب مردم برای بیعت كردن با حسین (ع) به توسط او می آمدند و مسلم فقط فرصت می كرد كه در خانه نماز بخواند و غذا صرف كند و بخوابد تا این كه روز بعد برای پذیرفتن مردم آماده باشد.

بعد از این كه بیعت تمام شد، (مختار بن ابی عبیده ثقفی) از كسانی كه زودتر از دیگران با حسین بیعت كرده بود نزد مسلم رفت و گفت در اولین روز كه من تو را در این شهر دیدم از تو خواهش كردم كه به منزل من بیائی و در آنجا سكونت كنی و تو گفتی كه خانه سلیمان بن صرد خزاعی مركزیت دارد و برای بیعت بهتر از جاهای دیگر است و اینك كه بیعت به اتمام رسیده باز من از تو خواهش می كنم كه به منزل من بیائی و در آن جا سكونت كنی. مسلم خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی را ندیده بود چون از روزی كه وارد كوفه شد، فرصت به دست نیاورد تا در شهر گردش كند اما شنید كه خانه مختار یك كاخ است و او یكی از توانگران بین النهرین می باشد. مختار به طوری كه می گفتند هزارها جریب زمین كشاورزی در بین النهرین داشت و نخلستان او در بصره آن قدر وسیع بود كه نمی دانست چند درخت خرما در آن نخلستان وجود دارد و حتی در (جزیره) واقع در شمال بین النهرین اراضی كشاورزی داشت. مسلم بن عقیل می دانست كه مختار بن ابی عبیده مردی است توانگر و میهمان داری از او، برای وی گران نخواهد بود [8] .

علت این كه مسلم بن عقیل نمی خواست به خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی برود شایعه ای بود كه راجع به او وجود داشت و می گفتند كه مختار در زمان حسن بن علی (ع) و معاویه، به شخص اخیر پیشنهاد كرده بود كه اگر حكومت (جبال) را به او بدهد وی حاضر است كه حسن بن علی (ع) را دستگیر نماید و به او تسلیم كند و در آن موقع قسمت مركزی ایران را ایالت جبال می خواندند. در این مورد سه روایت وجود دارد یكی این كه مختار بن ابی عبیده ثقفی خود این پیشنهاد را به معاویه كرد و دوم این كه به وسیله عمویش


آن پیشنهاد را به معاویه نمود و سوم این كه نه او به معاویه مراجعه كرد نه عمویش بلكه مختار بن ابی عبیده ثقفی فقط با عمویش راجع به این موضوع مذاكره نمود و گفت برویم و به معاویه پیشنهاد كنیم كه حسن بن علی (ع) از طرف ما به او تسلیم شود و او در عوض حكومت بین النهرین را به تو بدهد و حكومت جبال را به من. قبول هیچ یك از این روایات سهل نیست چون مختار بن ابی عبیده ثقفی با اقدامی كه بعد برای گرفتن انتقام حسین (ع) كرد ثابت نمود كه به فرزندان علی بن ابی طالب (ع) خیلی علاقه دارد.

از آن گذشته مختار مردی بود غنی و مثل توانگران كه احتیاج به مقام دنیوی ندارند احتیاج نداشت كه حاكم جبال یا بین النهرین شود. مسلم نمی خواست كه دعوت مختار را بپذیرد ولی آن قدر آن مرد اصرار كرد تا این كه مسلم بن عقیل موافقت نمود كه از خانه سلیمان منتقل به خانه مختار شود و از روزی كه منتقل به خانه مختار گردید هر روز، هنگام غروب از خانه خارج می شد و برای نماز به مسجد می رفت و در آنجا مردم كوفه به او اقتدا می كردند و نماز می خواندند و بعد از نماز مسلم بن عقیل برای مردم صحبت می نمود و آن ها را تشویق می كرد كه به رهبری حسین بن علی (ع) بر ظلم و فسق یزید و عمالش غلبه كنند و اسلام را به شكل سابق كه شكل اصیل دین بود برگردانند. در روزی كه عبیدالله بن زیاد در مسجد بزرگ كوفه صحبت كرد و مردم را با شمشیر و تازیانه ترسانید و گفت هر كس كه از اطاعت یزید سرپیچی كند به قتل خواهد رسید مسلم مانند روزهای دیگر، هنگام غروب آفتاب، به اتفاق خادمش (یا غلامش) راه مسجد را پیش گرفت و او هر روز در آغاز شب در مسجدی نماز می خواند كه آن روز عبیدالله بن زیاد هنگام روز در آن مسجد برای مردم صحبت كرده بود. مسلم روزها كه به مسجد می رفت تنها بود یعنی هیچ یك از هواخواهان حسین با او نمی رفتند بلكه فقط خادم یا غلامش با او می رفت. آن روز هم مانند روزهای دیگر مسلم تنها به مسجد رفت. عبیدالله حاكم كوفه از برنامه نماز خواندن مسلم بن عقیل آگاه بود و می دانست كه وی چه ساعت وارد مسجد می شود و چه ساعت از آنجا خارج می گردد. معهذا در آن روز هنگامی كه مسلم بن عقیل به طرف مسجد می رفت او را توقیف نكرد و موقعی كه از مسجد برمی گشت نیز او را توقیف ننمود.

ممكن است فكر كنیم كه عبیدالله حاكم كوفه هنگامی كه مسلم به سوی مسجد می رفت ترسید كه او را توقیف كند چون می دانست كه هشتاد هزار طرفدار دارد. اما وقتی مسلم از مسجد مراجعت كرد، طرفدار نداشت و به طوری كه خواهیم گفت آنهائی كه طرفدارش بودند از وی رو برگردانیدند و در آن موقع عبیدالله بن زیاد دانست كه مسلم بدون حامی می باشد و می توانست او را دستگیر كند. عبیدالله بن زیاد در آن موقع به توسط چند سرباز از سربازان شرطه می توانست مسلم را توقیف كند و به زندان بیندازد ولی آن كار را نكرد. مسجدی كه مسلم در آن نماز می خواند نزدیك ارك حكومتی بود و به روایتی از ارك، یك در به درون مسجد بازمی شد و عبیدالله به خوبی می دانست كه بعد از ورود مسلم به آن مسجد چه اتفاق افتاده و مسلم طرفداران خود را از دست داده است. عبیدالله بن زیاد خردسال و نادان نبود كه نداند آن فرصت را برای دستگیری مسلم


(یا قتل او) نباید از دست داد و هر گاه آن فرصت از دست برود ممكن است كه دیگر، او، برای دستگیری یا قتل مسلم فرصتی به دست نیاورد. معهذا از طرف عبیدالله اقدامی برای دستگیری مسلم نشد و علت آن را خواهم گفت.

مسلم شب های دیگر وقتی وارد مسجد می شد آن هائی كه در مسجد بودند سلام می كردند و بعد در عقبش صف می بستند و صف های آنها به قدری متعدد بود كه تمام محوطه مسجد را در آن قسمت كه در آن نماز می خواندند پر می كرد. ولی در آن شب وقتی مسلم وارد مسجد شد كسی به او سلام نكرد و آنهائی كه در مسجد حضور داشتند این طور نشان دادند كه مسلم را نمی بینند. مسلم بن عقیل كه با وضو وارد مسجد شده بود، رفت و برجائی كه شب های دیگر می نشست جلوس كرد. قاعده مسلمان ها این است كه قبل از نماز جماعت، همه عقب امام صف می بندند اما مثل او بر زمین نشسته اند و آشنایان با هم صحبت می كنند و از حال یكدیگر می پرسند و بین مسلمان ها نماز جماعت از این جهت مستحب موكد است كه لااقل در هر شبانه روز، یك بار، دور هم جمع شوند و از حال یكدیگر آگاه گردند.

شب های قبل بعد از این كه مسلم می نشست قبل از آغاز نماز، زمزمه صحبت مردم را در عقب خود می شنید و بعضی از آنها كه می خواستند به وی اقتدا كنند قبل از این كه در صف قرار بگیرند به او نزدیك می شدند و مقابلش یا كنار او می نشستند و پرسش هائی از وی می كردند. ولی در آن شب نه زمزمه صحبت را از عقب خود شنید و نه كسی به او نزدیك شد كه پرسشی بكند. مسلم طوری از سكوت حیرت كرد كه رو برگردانید و دید حتی یك نفر در عقب او ننشسته است. وی اطراف را از نظر گذرانید و مشاهده نمود شماره نماز گزاران خیلی كمتر از شب های قبل می باشد ولی همه فرادا نماز می خوانند. خادم یا غلام مسلم كه مردی ساده بود به او نزدیك شد و گفت یا سیدی آیا میل داری كه بگویم كسانی كه در مسجد هستند به تو اقتداء كنند. مسلم گفت این قدر ساده مباش، كسانی كه در این مسجد هستند اگر می خواستند كه به من اقتدا كنند بدون یاد آوری تو اقتدا می كردند، مسلم در مسجد نماز خواند و آن گاه خارج شد تا این كه به خانه (خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی) برسد و در خصوص رفتن او به خانه مختار چند روایت هست.

روایت اول این كه مسلم وقتی متوجه شد كه مردم از او رو برگردانیده اند از رفتن به خانه مختار، خودداری نمود كه مبادا برای آن مرد تولید خطر كند. روایت دوم این است كه مسلم فكر كرد همان طور كه همه از او رو برگردانیده اند ممكن است كه مختار هم از وی رو برگردانیده باشد و به آن جا نرفت كه مبادا در را به رویش نگشایند و او مورد تحقیر قرار بگیرد. روایت سوم این است كه مسلم و خادم او مثل شب های دیگر بعد از خروج از مسجد به خانه مختار برگشتند و در زدند ولی كسی در را بروی آنها نگشود. روایت چهارم این است كه مختار بن ابی عبیده ثقفی وقتی دید كه مسلم از مسجد مراجعت نكرد مضطرب شد و دو نفر از كسان خود را فرستاد كه به مسجد بروند و ببینند چرا مسلم تاخیر كرده و آن ها به مسجد رفتند و تحقیق كردند و فهمیدند كه مسلم در آنجا به تنهائی نماز خواند و بعد از مسجد خارج گردید. آن دو نفر مراجعت كردند و آن چه شنیده بودند به مختار گفتند و او دستور داد كه آن ها بروند و جستجو كنند و مسلم را به خانه بیاورند.


آن دو نفر، در شهر جستجو كردند و سراغ مسلم را از مردم گرفتند و كسی نمی دانست كه وی كجا رفته است. در بین این روایات آن چه مورد قبول مورخین می باشد این است كه آن شب مسلم بن عقیل در خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی نخوابید و با توجه به وفاداری مختار نسبت به حسین (ع) بعید می نماید كه وی در را به روی مسلم نگشوده باشد بلكه خود مسلم پس از این كه دید كه مردم كوفه از او رو برگردانیده اند از رفتن به خانه مختار خودداری كرد تا این كه حضورش در آن خانه برای مختار تولید خطر نكند یا این كه خود را در خانه مختار در خطر می دید چون در كوفه كسی نبود كه نداند مسلم میهمان مختار است و روز و شب جز هنگامی كه از منزل خارج می شود در خانه او به سر می برد. اما علت رو برگردانیدن مردم كوفه از مسلم بن عقیل این بود كه بعد از این كه فهمیدند شخصی كه وارد كوفه گردید. عبیدالله بن زیاد است نه حسین بن علی (ع) سخت ترسیدند. خاصه آن كه عبیدالله بن زیاد بعد از خطابه آن روز كه در آن، از شمشیر و تازیانه صحبت می كرد مبادرت به دو كار دیگر هم نمود.

اول این كه به وسیله عمال خود در شهر شایع كرد كه یك ارتش عظیم یكصد هزار نفری مدتی است از شام به راه افتاده و عنقریب وارد كوفه خواهد شد و هر كس كه از حسین بن علی (ع) طرفداری كند و با یزید مخالفت نماید به قتل خواهد رسید. دوم این كه در همان روز تمام روسای قبایل اطراف كوفه را احضار كرد و به آن ها گفت من از شما می خواهم كه قبایل خود را وادار به اطاعت نمائید و به آن ها بسپارید كه از طرفداری از حسین خودداری كنند و به هر رئیس قبیله به نسبت بزرگی و كوچكی قبیله از پنج هزار دینار تا دو هزار دینار داد. دادن پول توام با تهدید نیز بود و عبیدالله بن زید به روسای قبایل گفت ارتشی كه از شام به راه افتاده عنقریب وارد كوفه خواهد شد و تحت فرماندهی من قرار خواهد گرفت و قدرت من در این جا بیش از امروز خواهد گردید. اگر شما نسبت به یزید بن معاویه و من وفادار بمانید باز به شما پول خواهم داد و هر نوع تقاضای معقول داشته باشید از اطرف من پذیرفته خواهد شد. اما اگر با یزید مخالفت كنید و از حسین (ع) حمایت نمائید بعد از این كه ارتش شام وارد شد از من بد خواهید دید. چون فصیح ترین و موثرترین دلیل ها در بعضی از اشخاص، یا در اكثر اشخاص، پول است و عبیدالله بن زیاد به روسای قبایل پول داد، و در ضمن آن ها را ترسانید. آن ها كه به توسط مسلم بن عقیل، با حسین (ع) بیعت كرده بودند روش احتیاط را پیش گرفتند و بدون این كه تظاهر به طرفداری از یزید و مخالفت با حسین (ع) كنند سكوت را پیشه كردند. در مردم شهر كه سوداگر و كشاورز و كارگر بودند تهدید عبیدالله بن زیاد خیلی موثر واقع شد. چون مردم می دانستند كه ابن زیاد مردی است قسی القلب و خون ریز و از قتل كسانی كه تظاهر به طرفداری از حسین (ع) و مخالفت با یزید می كنند مضایقه ندارد. وحشت مردم از ابن زیاد از روز بعد از خروج مسلم از خانه مختار بیشتر شد چون به طوری كه خواهیم گفت دیگر مردم مسلم را ندیدند و این فكر به وجود آمد كه بعد از آمدن ابن زیاد مسلم گریخت در صورتی كه مسلم بن عقیل همچنان در كوفه بود اما چون مردم او را نمی دیدند و او هم، از خود خبری به عامه مردم نمی داد مردم تصور می كردند كه مسلم رفته است. در هر حال


برای مردم خطر ابن زیاد قسی القلب خطری بود فوری و محسوس در صورتی كه آمدن حسین (ع) به كوفه، واقعه ای به شمار می آمد كه مردم كوفه نمی توانستند تاریخ آن را تعیین كنند و بدانند چه موقع حسین (ع) وارد خواهد شد. مسلم بدون این كه مقصدی داشته باشد در معابر كوفه به حركت درآمد و نمی دانست به كجا برود و اطلاع نداشت كه آیا در كوفه مثل بعضی از بلاد كاروانسرا و مسافرخانه ای هست كه وی بتواند آن شب و شب های دیگر در آن جا بسر ببرد تا این كه حسین (ع) از مكه وارد شد یا این كه دستوری جدید دیگر از طرف او، برایش برسد. از روزی كه مسلم وارد كوفه شد، سه جا را شناخت یكی خانه سلیمان بن صرد خزاعی كه در آن جامنزل كرد و دوم خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی كه مسكن دوم او بود و سوم مسجد كه در آن جا نماز می خواند. بعد متوجه شد به فرض این كه در كوفه مسافر خانه یا كاروانسرائی باشد كه وی بتواند شب را در آن بسر ببرد آیا صلاح هست كه به آن جا برود؟ چون در كوفه او را می شناسند و همین كه قدم به مسافرخانه یا كاروانسرا بگذارد سربازان عبیدالله بن زیاد می آیند و او را دستگیر می كنند. گفتیم كه عبیدالله بن زیاد در آن موقع نمی خواست كه مسلم را دستگیر كند نه به طوری دیگر مزاحم وی شود. فقط آن روز در مسجد بعد از این كه اظهاراتش به اتمام رسید گفت از قول من به این مرد هاشمی كه در كوفه است بگوئید كه آرام باشد و اگر قصد دستگیری مسلم را داشت همین كه وی قدم از مسجد بیرون می گذاشت وی را دستگیر می كرد و شاید در خود مسجد وی را دستگیر می نمود چون عبیدالله مردی نبود كه اگر بخواهد شخصی را دستگیر نماید احترام مسجد مانع از دستگیری وی شود. مسلم آن قدر رفت تا این كه از شهر خارج شد و به حومه آن رسید و حومه كوفه نزدیك فرات قرار داشت و چون خسته شده بود در آن جا به دیوار باغی تكیه داد و بعد از چند دقیقه دری باز شد و زنی از آن در خارج گردید و مسلم از او پرسید این جا چه محله ایست؟ آن زن گفت محله (بنی خزیمه). مسلم پرسید این باغ از كیست؟ زن گفت از (هانی بن عروه) مسلم گفت به او بگو كه مردی آمده و می خواهد وی را ببیند زیرا مسلم، هانی بن عروه را می شناخت و می دانست از طرفداران حسین است. در این مورد مثل بعضی از موارد دیگر، اختلاف روایت وجود دارد و بعضی می گویند كه رفتن مسلم به باغ هانی بن عروه بر حسب تصادف نبوده و آن زن كه یكی از خدمه (یا كنیزها)ی هانی بشمار می آمده در آن موقع شب كه همه خوابیده بودند بر حسب تصادف در را نگشوده بلكه مسلم می دانسته كه خانه هانی بن عروه در محله بنی خزیمه است و آن محله، منطقه سكونت توانگران شهر بود و آن ها در آنجا باغ های وسیع و عمارات عالی داشتند و مسلم ترجیح داد كه در خانه (هانی) سكونت نماید. در هر حال بر طبق روایتی كه حاكی از این است مسلم، بر حسب تصادف آن خانه را یافت آن زن اسم مسلم را پرسید و زن رفت و به سرعت مراجعت كرد و گفت مولای من وقتی نام تو را شنید خیلی خوشوقت شد اما چون مریض و بستری می باشد نمی تواند از جا برخیزد و به استقبالت بیاید و خواهش می كند كه داخل شوی. مسلم به راهنمائی آن زن وارد باغ شد و خادم یا كنیز، او را به سوی اطاق مولایش برد و مسلم دید كه هانی در بستر است و رنگ رخسار او نشان می دهد كه بیمار می باشد. با این كه آن مرد مریض بود وقتی كه مسلم را دید سعی كرد كه


برخیزد و مسلم از او خواهش نمود كه خود را به زحمت نیندازد. آن گاه هانی از حال مسلم پرسید و وقتی شنید كه وی از خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی خارج گردید، عملش را ستود و گفت كه اگر تو در خانه مختار بودی دستگیر می شدی. مسلم گفت آن قدر كه من ملاحظه مختار را كردم ملاحظه خود را ننمودم برای این كه مختار مردی است كه عده ای از مردان و زنان این شهر و جاهای دیگر از او ارتزاق می كنند و دریغم آمد كه این مرد خبر بر اثر توقف من در خانه اش كشته شود یا این كه محبوس گردد. هانی گفت من عبیدالله بن زیاد را به خوبی می شناسم و می دانم كه آن مرد دارای عقده ابراز قدرت است و خون هائی كه می ریزد به ظاهر برای وفاداری به بنی امیه می باشد ولی در باطن از این جهت خون ریزی می كند كه عقده ابراز قدرت خود را بگشاید. او فكر می كند كه تمام افراد باید از فرمانش اطاعت كنند و هر چه می گوید بی چون و چرا بپذیرند و هر كس كه حاضر به اطاعت از فرمانش نباشد در نظر او واجب القتل است. وی می داند كه در این شهر مردی هست كه از فرمان او اطاعت نمی نماید و آن تو هستی. شنیدم امروز او در مسجد گفته بود كه از قول من به این مرد هاشمی بگوئید آرام باشد. من تصور می كنم كه او از تو می ترسد و بیم دارد كه تو در راس طرفداران خود علیه او شورش كنی و به همین جهت آن حرف را زد. مسلم كه می دید هانی بن عروه بیمار است از او پرسید تو كه از خانه خارج نمی شوی این اطلاعات را از كجا كسب كرده ای. هانی گفت كسان من امروز در مسجد بودند و اظهارات عبیدالله بن زیاد را شنیدند و حتی واقعه غروب امروز را هم به اطلاع من رسانیدند و من اطلاع پیدا كردم كه در آغاز شب، در مسجد، كسی به تو اقتدا نكرد و مردم از ترس عبیدالله از تو رو برگردانیدند. در هر حال، ملایمتی كه امروز عبیدالله نسبت به تو نشان داد بر خلاف فطرت اوست و تو باید از او بر حذر باشی. مسلم گفت به همین جهت من خانه مختار را ترك كردم.

هانی گفت من دستور می دهم كه اهل این خانه، سكونت تو را در این جا بروز ندهد و كسی از حضور تو در این خانه اطلاع حاصل نخواهد كرد و تو می توانی محرمانه، طرفداران حسین (ع) را در این خانه بپذیری و آنها را برای شورش علیه عبیدالله بن زیاد آماده كنی.


[1] دانشمند بلند پايه جناب آقاي حبيب الله نوبخت در شماره شصت و يكم سال سي ام مجله خواندني ها. در مقاله اي كه به عنوان (حاشيه بر امام حسين و ايران) منتشر شده فرموده اند كه حضرت سيدالشهدا (ع) در مكه در معرض خطر نبوده است ولي حضرت آقاي سيد جواد هشترودي دانشمند و روحاني محترم كه مطالب اين كتاب به نظرشان مي رسد تا اين كه با تاريخ آل محمد (ص) موافق باشد مي فرمايند كه حضرت حسين (ع) در مكه در معرض خطر بود و عده اي قصد قتلش را داشته اند و لذا اين قسمت از گفته نويسنده اين تحقيق كه حضرت حسين (ع) در مكه در معرض خطر بوده موافق است با استنباط، حضرت آقاي سيد جواد هشترودي دانشمند و روحاني بزرگوار (مترجم).

[2] جناب آقاي حبيب الله نوبخت در مقاله اي كه به عنوان «حاشيه اي بر امام حسين و ياران» منتشر فرموده اند گفته اند كه امام حسين (ع) نه شاعر بود، نه با شاعران آميزش داشت.

قبل از اين كه كلمه اي زيادتر در اين خصوص بنويسيم بايد بگويم كه مترجم ناتوان براستي خود را ضعيف تر از آن مي داند كه با دانشمندي بلند پايه چون جناب آقاي حبيب الله نوبخت عالم بزرگ فقه اللغه زبان پارسي و سراينده شاهنامه يكصد هزار بيتي نوبخت كه من از خوان فضل آن استاد بزرگ بسيار بهره مند شده ام مباحثه كند، جناب آقاي نوبخت يك دانشمند هستند و من يك ميرزا بنويس مي باشم و به عجز خود در قبال آن دانشمند اعتراف مي نمايم ولي بنده تا امروز، چندين قطعه شعر ديده ام كه نوشته اند از اشعاري است كه امام حسين (ع) سروده و از آن گذشته حضرت آقاي سيد جواد هشترودي كه در تاريخ آل محمد (ص) تبحر دارند و از روحانيان برجسته هستند و اين كتاب به نظرشان مي رسد تا اين كه با تاريخ شيعه مطابقت داشته باشد مي فرمايند كه امام حسين (ع) شعر مي سرودند و با شعرا محشور بودند، واضح است كه سيدالشهداء شاعر حرفه اي نبودند و كارشان سرودن شعر نبود اما طبع شعر و ذوق ادبي داشتند، و اشعاري سروده اند و اين نظريه حضرت آقاي سيد جواد هشترودي است. (مترجم).

[3] يعني خداوند هر چه بخواهد مي كند (مترجم).

[4] كلمه (مخيم) بايد بر وزن كلمه مفصل خوانده شود و معناي آن مكان خيمه است ولي در قرون اول اسلامي همواره بجائي اطلاق مي شده كه در آن خيمه هاي متعدد افراشته بودند و اگر در محلي فقط يك خيمه افراشته مي شد به آن نمي گفتند مخيم و چون خيمه هاي حسين (ع) و همراهانش متعدد بود فرزدق گفت از مخيم حسين مراجعت كردم و اين لغت به خصوص در قرون اول اسلامي رواج داشت (مترجم).

[5] مترجم از وضع تفاوت لهجه در آلمان اطلاعي ندارد اما در انگلستان و فرانسه، تفاوت لهجه وجود دارد و در انگلستان دو لهجه اصلي موجود است يكي لهجه (اكسفورد) و ديگري لهجه (كامبريج) چون آن دو دانشگاه منشاء اين دو لهجه بوده اند اما تفاوت بين اين دو لهجه امروز، به اندازه قرن نوزدهم نيست (مترجم).

[6] بارها نوشته شده كه پرچم، اسم علم مغولها بود كه يك دم گاو تبت به شمار مي آمد و از زبان مغولها وارد زبان فارسي شده و براي علم، در زبان فارسي كلماتي فصيح و اصيل (درفش) و (اختر) وجود دارد ولي كلمه پرچم متداول گرديده و به همين جهت آن را به كار مي بريم (مترجم).

[7] چند بار مترجم در تواريخ، حتي تواريخ معتبر خوانده است كه آن قدر از مردم كشتند تا اين كه آسياب را با خون مردم به گردش درآوردند و گندم را آرد نمودند. با تصديق اين كه روايت كشتن افراد زياد، در قديم (و هم امروز) قابل قبول است ولي به حركت درآوردن آسياب با خون آن ها از لحاظ فيزيكي قابل قبول نيست زيرا خون بعد از خروج از بدن، منعقد مي شود (دلمه مي شود) و نمي توان با آن آسياب را به گردش درآورد. (مترجم).

[8] اين مختار بن ابي عبيده ثقفي همان است كه در سال شصت و ششم هجري براي خونخواهي حسين (ع) قيام كرد و بر خلاف آنچه مردم تصور مي كنند اولين كسي كه براي خونخواهي حسين (ع) قيام كرد مختار بن ابي عبيده ثقفي نبود بلكه اولين بار سليمان بن صرد خزاعي براي خونخواهي حسين (ع) قيام نمود ولي نتوانست بر قاتلين حسين (ع) دست بيابد و خود او در سال شصت و پنجم هجري كشته شد اما مختار بن ابي عبيده ثقفي موفقيت پيدا كرد و چند نفر از قاتلين حسين (ع) را كه در آن تاريخ در حال حيات بودند و مختار توانست آنها را پيدا كند، به قتل رسانيد - (مترجم).